شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
مهمانِ دختر است علی، جز نمک نخورد یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد دختر به گریه گـفت که مهمانِ من مرو شالش گرفت حـلـقۀ در: جـانِ من مـرو پیـشِ یـتـیـمها پـدری سـر به زیـر رفت این بارِ آخر است که با ظرف شیر رفت مسجد رسـید روضـۀ خود را به پا کُـنَد مـسـجـد رسـیـد قـاتـل خود را صدا کـند تا ضربه خورد بُغضِ پریشانیاش شکست تا ضربه خورد صفحۀ پیشانیاش شکست جبریل پیـشِ ضربۀ او شهـپـرش گرفت از بس شدید بود که زهرا سرش گرفت اُفـتـاده است بر رویِ سجـاده پـیـکـرش اُفـتـاده مـثـلِ فـاطـمـهاش وای با سـرش محراب غـرق آتـش و سیـلی و دود شد سر ضربه خورد گوشۀ چشمش کبود شد خَم شد گمان کنم که به دیوار خورده است شاید به پهلویش نوکِ مسمار خورده است خون میچکید از سر و روی و محاسنش زهـرا رسیده بود، در آغـوش محـسـنش رویِ عــبـای سـرخ ولی خـانـه میرود چـشم انـتـظـار دارد عـلی خـانه میرود آهــسـتــه گـفـت آه عـبـا را رهــا کـنـیـد زیـنـب دَمِ در است؛ مـرا رویِ پا کـنـیـد ماندم حسن که زیر بغـلهاش را گرفت یا باز چـشـم زیـنـب کـبـراش را گـرفت ایـنـبــار شُـکــر کـه زیـنـب عـبـا نــدیـد ایـنــبــار شـکــر کــه او بــوریــا نــدیـد |